” آریانده” دختریست که عاشق تزه میشه.
تزه نگهبان شهر آتن بود و میخواست به جنگ غولآدمخوار بنام مینوتائور بره، آریانده بهش شمشیری داد که بتونه غول رو بکشه و چون غول در هزارتویی پیچپیچ زندگیمیکرد پس بهش ریسمان درازی هم داد که بتونه مسیر برگشت رو پیداکنه.
بعد از مرگ غول آریانده و تزه به جزیرهای فرارکردند اما وقتی آریانده خواببود تزه تنهاشگذاشت.
آریانده اینقدر در جزیره موند و گریهکرد تا سرانجام خدای شراب بنام دیونیسوس پیداشکرد و باهم ازدواج کردند و آخر قصه به خوبی و خوشی تمومشد تا به رسم اساطیر قصهای دیگه از دلش بیرونبیاد.
نقاشی اول آریانده و تزه درحال صحبت، نقاشی دوم تزه آریانده را ترک کردهاست.